سلام

یه سری خبر؟

اول اینکه بالاخره توی کلاس زبان ثبت نام کردم. استادمون مرده که به شکل عجیبی اولین استاد مردیه که تو عمرم داشتم. کسی که ازم تست گرفت به دلایل نامعلوم تصویر خیلی خوبی توی ذهنم به جا‌ گذاشت. خیلی مهربون بود و خوب باهام حرف زد... اسممو صدا زد که چون غریبه بود برام خیلی عجیب بود (جدیدا حتی پسرعمم هم بهم میگه مانامی خانوم:|) و بهم گفت توی زبان خیلی استعداد دارم و با اینکه خیلی کم و کوتاه حرف میزنم حرفام درستن:′)

استاد خودمونم خیلی باحاله. تلاش شدیدی توی تحلیل کردن شخصیتش دارم چون خیلی جالبه. رک و پایس و نظرات جالبی درمورد چیزا میده و همرو مجبور میکنه حرف بزنن (که البته بخشی از شغلشه🚶)

و اینکه این آخر هفته بعد سه سال رفتیم روستای دوستای خانوادگیمون که قبل کرونا هر سال یه بار میرفتیم. نمیتونم توصیف کنم که چقدر خوش گذشت. اونجا یه رودخونه پر آب بود و کلی آدم پایه. یه دختر کوچولوی شیطون بود که همش میخواست براش دختر کفشدوزکی بذارم و به داییش فحش میداد😂 همش دو روز بود ولی واقعا نمیتونم حسی که وقتی توی رودخونه همو خیس میکردیم داشتمو توصیف کنم. توی اون جمع همه واقعا مثل خانواده میمونن.

عام... بالاخره دارم منظم مجموعه ی اونجرزو از اول نگاه میکنم. منظورم اینه که همیشه یه تیکه هاییشو میدیدم، ولی اکثرا یا قسمتای قبل فیلمی که میدیدمو ندیده بودم، یا یدفعه وسطش میرسیدم و میدیدم داداشم داره یه فیلمو تنهایی نگاه میکنه و من میخوام ادامشو باهاش ببینم

و خب خبر جالب اینه که بعد دیدن لوکی دوبرابر مقداری که قبل دیدنش روش کراش داشتم روش کراش زدم😂

داداشم چشم دیدنشو نداره ولی من تا میبینمش میخوام شروع کنم عر زدن

وووو

بالاخره بابام راضی شد که این گوشی رو بفروشه و یه گوشی با حافظه ی بیشتر برام بخره چون وقتی میخواستن برای داداشم گوشی جدید بخرن خیلی غر زدم که اگه یه گوشی بهتر از مال من براش بخرید خودمو میکشم😂

*وقتی تنها عضو خانواده با گوشی ایم که حافظش زیر 50 گیگه

ووووووووو

همه ی دفتر نقاشیامو تموم کردم و فعلا نمیتونم چیزی بخرم به خاطر همین دارم عذاب میکشم. و هنوز نتونستم کتاب مزایای منزوی بودنو تموم کنم و نمیدونم چرا انقدر توی کتاب خوندن کند شدم. دیگه حتی فیلم و انیمه و کارتونم نگاه نمیکنم. نمیدونم درطول روز چکار میکنم...

آخرین خبرمم اینه که به شدت جذب چالش خاطرات تیر شدم ولی چون دیر دیدمش نتونستم به موقع شرکت کنم، پس الان میخوام با استفاده ازش خاطرات مردادمو ثبت کنم😂

هار هار-

پ.ن: ممکنه ستارشو نبینید، ولی دارم از شخصیتایی که خواسته بودید متن مینویسم و پست میکنم:)) پس اگه براتون جالبه میتونید برید و درمورد بارلاس بخونید🤏

بعدا نوشت: بازم خبر؟ خب اوکی... میدونم احتمالا از دستم عصبانی اید چون به کامنتاتون چواب نمیدم ولی هنوز درمانی برای این بیماری پیدا نکردم:/ ولی باید اینو بگم که... هی، بیخیال. شاید یه روز دیگه اومدم خبر جدیدا رو بدم++

 

1- ده چیزی که خوشحالم میکنن

۱.موسیقی ۲.هنر ۳.دوستام ۴.دیدن کسایی که روشون کراش زدم ۵.حرف زدن با افراد غریبه (زینو؟ چیزای کوتاه، مثل یه رفتار مهربانانه که یه فروشنده بهم نشون میده) ۶.ساعتای رند ۷.حیوانات ۸.فیلم نگاه کردن ۹.غذا و خوراکی ۱۰.سافی

نمیدونم... هرچی به ذهنم رسیدو نوشتم++

 

2- یکی چیزی درموردم گفت که هرگز فراموش نمیکنم...

خب... خیلیا بهم گفتن دوستم دارن. خیلیا گفتن مهربونم یا کیوتم و خیلیا گفتن باهوشم و استعداد دارم و خیلییی چیزای دیگه. ولی یکی از قشنگ ترین چیزایی که بیشتر اوقات یادم میاد اینه که یکی از دوستام و سنپایم فکر کنم توی یه روز جفتشون بهم گفتن:

تو همیشه موضوعات جالب و جدیدی داری که درموردشون حرف بزنی

این بیشتر از بقیه شبیه یه تعریف واقعیه و فقط نمیگه من آدم خوبیم، بلکه به جزئی از شخصیتم اشاره میکنه که خودمم ازش خبر نداشتم... به خاطر همین خیلی دوسش داشتم:′)

+ باید یه چیز مثبت میگفتم دیگه نه؟ چون یه سری چیز منفیم داره میاد توی ذهنم...

 

3- کسی که الهام بخش منه

باید حتما شخص باشه؟ نمیشه یه چیزیو بگم؟

دیزنی همیشه الهام بخش منه. کسایی که داستانای جالب با جزئیات بد مینویسن الهام بخشم میشن یا وقتی یه شخصیت خفن توی یه داستان ساده خلق میکنن. و بیشتر از همه جی کی رولینگ با مجموعه ی هری پاترش الهام بخشم میشه

این در زمینه ی نوشتن بود و در زمینه ی هنر، اول از همه پینترست، بعد طبیعت و بعضی ساختمونا و بعد یه سری از پیجای اینستان

 

4- چجوری میشه مخ منو زد؟

با جذاب بودن؟ داشتن لب های زیبا؟

با INTP یا XNFJ بودن. در یه سری از مواقع ISTP هم جواب میده. (البته نمیگم رو تایپایی غیر اینا کراش نمیزنم، فقط اگه تایپتون تو این مایه ها باشه احتمال کراش زدنم خیلی بالاس)

درکل من ملاک خاصی برای کراش زدن ندارم و مث آب خوردن جذب بقیه میشم، ولی اگه بحث عشق باشه چند تا چیز بدجوری روم تاثیر میذاره...

۱.کسی ازم مراقبت کنه. ۲. حاضر باشه سر چیزای مختلف باهام طولانی بحث کنه و حرف بزنه. ۳.قشنگ بهم واکنش نشون بده. ۴.آروم باشه ولی بعضی وقتا خیلیم هیجان زده شه و باهام همراهی کنه. ۵.چیزای عجیبم براش چیزای عادی باشه. مثل انیمه و کارتون نگاه کردنم و انقدر غذا و خوراکی خوردنم... یا مثلا اینکه کتابا رو به فیلماشون ترجیح میدم. و حاضر باشه باهام بچه بازی و مسخره بازی دربیاره (به طور خلاصه بیاد با هم عجیب باشیم😂)

تصور من از نهایت خوشبختی با عشق داشتن یه همچین رابطه ای با یه IXTP عه:′)

+ ترجیحا INTP

++ به خودتون بگیرید. من رو همه ی INTP ها کراشم

 

5- زیباترین واژه هایی که دیدم

نمیدونم... دوستی؟ قلب؟ احساس؟ INTP؟

یا مثلا کتاب... هنر... تخیل... کتابفروشی...

نمیدونم. سخته++

 

6- آخرین باری که هیجان زده شدم برای چی بود؟

از اول میگم. گوشی جدیدم. حافظه ی داخلیش. مهربونی پدر و مادرم. تیک تاک. آهنگا و چالشا و فیلتراش. دیدن دختر خالم و خوردن غذاهایی که خالم درست کرده بود.

از اول گفتم چون مطمئن نبودم از چه سطحی حسابه و اولیش بالاترین سطحش بود:′)

 

7- فیلمی که حاضرم تا ابد از نو ببینم.

خب میتونم بگم اونجرز یک. میتونم بگم دکتر استرنج. میتونم بگم کل سریال فرندز. ولی ترجیح میدم بگم هیچی، چون هر فیلمی بعد چند بار دیدن خستم میکنه.

+ منظورم از چند بار دو سه بار نیست. من کل فرندزو در بهترین حالت پنج بار نگاه کردم. دکتر استرنجو چهار بار دیدم و خب اونجرزو- رو کامپیوتر داداشمه پس فقط یبار دیدمش🤦 و خب الان به جایی رسیدم که موقع فرندز نگاه کردن باید برم قسمتاشو گلچین کنم که دوباره اونایی که هفت هشت بار دیدمو از اول نبینم://

++ ناگفته نماند که فقط چهار فصل اول فرندزو دیدم و دارم پس ممکنه یکم کمتر از تصورتون باشه

 

8- چیزی که دلتنگشم

چیزی که بیشتر از همه چیز دلتنگشم سیزده سالگیمه

میدونم الان فقط دو سال ازش گذشته، ولی توی این فاصله خیلی چیزا عوض شده...

وقتی سیزده سالم بود ′کیوت′ بودم و بقیه مدام اینو بهم یاد آوری میکردن. کانتکت گوش میکردم و هرکی ازم سوال میپرسید میگفتم ″نمیدونم چیو نمیدونم″ چون بخش مورد علاقم از آهنگ کانتکت بود. توی ویسگون بودم. ویسگون آبی بود و یه عالمه دوست داشتم.

این تنها زمانیه که دلم میخواد برگردم بهش. بهترین دوستامو توی اون زمان پیدا کردم و توی همون زمان بیشترشونو از دست دادم. نمیدونم تقصیر خودمه یا تقصیر ویسگون که عوض شده. ولی بهرحال... بهترین و روشن ترین زمان زندگیم اون موقع بود که بیشتر از همه دلتنگشم:′)

 

9- درسایی که میخوام فرزندانم از من یاد بگیرن

اینکه انعطاف پذیر باشن. با بقیه خوب رفتار کنن و به این اهمیت بدن که رفتارشون چه تاثیراتی روی بقیه میذاره. مهربون باشن. اگه چیزی ناراحتشون میکرد جای اینکه روش تاکید کنن خودشونو ازش دور کنن. هرکاری که خوشحالشون میکنه رو انجام بدن.

و اینکه اگه یه روز بچه دار شدم فقط امیدوارم باهام راحت باشن و اگه چیزی اذیتشون میکرد بتونن با من درمیون بذارن، چون من هیچوقت اینکارو نکردم و میدونم که خیلی آزاردهندس

 

10- نامه ای به کسی...

نمیدونم برای کی میتونم نامه بنویسم که هم برای خودم معنی داشته باشه هم برای بقیه جالب و قابل درک باشه...

و اینکه اگه برای کسی نامه بنویسم راحت نیستم بقیه بخوننش

پس فکر کنم این سوالو خالی بذارم...

(شایدم بعدا بیام کاملش کنم)

 

11- چی الان داره داغونم میکنه؟

بدن درد. مراسمای صبحمون که اجازه نمیده به اندازه ی کافی بخوابم. انتخاب رشتم و ثبت نامم توی مدرسه ی جدید.

+ جالبه بدونید که برعکس چیزی که به خیلیا گفتم قرار نیست برم فنی حرفه ای. لحظه های آخر نظرمو عوض کردن. و... از رشته ی جدیدی که انتخاب کردم خیلی خوشم نمیاد و برام سخته. همین. wish me luck

 

12- چی باعث میشه از خنده پاره شم؟

همه چیز. فکرای بی منطق خودم. ترک دیوار. مود خوب

″من″ به خاطر بی منطقی و دیوونگیش برای ″من″ خیلی خنده داره. ولی خب...  مشکلش اینجاس که جدیدا رو مود خوبی نیست و منی که رو مود خوبی نباشه نمیتونه دیوونه باشه و به خودش بخنده🚶

 

13- ده کاری که قبل از تولد بعدیم انجام میدم.

خب اگه بخواد از اینجور برنامه ریزیا باشه که مثل فیبی بگم قبل از تولد 31 سالگیم با یه مرد پرتغالی آشنا میشم و پرفکت ترین کیس دنیا رو تجربه میکنم، همچین چیزی برام وجود نداره. ولی اینا کارایین که مطمئنم قبل از تولد بعدیم انجام میدم

1.نگاه کردن سریال لوکی و شاید کل مجموعه ی مارول  2.خوندن کتابای بی کار توی کمد 3.پیدا کردن چند تا دوست جدید 4.رسیدن به واقعیت و خوندن رشته ای که ازش خوشم نمیاد 5.کاغذدیواری کردن کتابخونم با صفحات مانگاهای مورد علاقم 6.خریدن یه اسکچ بوک جدید

و چند تا هم تخیلی اضافه میکنم++

7.نشستن توی فضای آزاد و کشیدن چیزی که میبینم 8.تموم کردن یه داستان 9. خط زدن یکی از شماره های ″آرزوهای دست نیافتنی″ 10.دوباره آدم شادی شدن

 

14- رابطه ی من و غذا چجوریه؟

این کاپلارو دیدید که جونشونو برای هم میدن ولی به یه دلیل الکی مجبور میشن از هم جدا شن؟ ولی بازم هر چند وقت یبار کوتاه برمیگردن به هم و اینا...

رابطم با هر چیز خوردنی به جز آب اینجوری شده🚶

 

15- کاری که همیشه به تعویق میندازم.

زندگی.

(در صدر لیست هم درس خوندن و جواب دادن به کامنتا هست)

 

16- به چه کسی حسودی میکنم؟

از لحاظ فنی، حسودی یعنی دلت نخواد کسی که یه چیز بهتر از تو داره رو داشته باشه. خب، من حسودی نمیکنم. اگه بخوام اسم ببرم خیلی چیزا هستن که بخوام بگم ولی اینکه بخوام بقیه چیزایی که دارنو از دست بدن انقدر کم پیش میاد که هیچی یادم نمیاد

کسایی که ابزار ژورنالینگ زیاد و خفنی دارن. کسایی که ارتباطات اجتماعیشون خیلی خوبه و میتونن توی مدرسه عضو اکیپ اصلیه باشن. کسایی که میتونن ناراحتیاشونو راحت با اطرافیانشون درمیون بذارن. اعضای اصلی اکیپا و جمعا که نبودشون خیلی حس میشه

اینا کسایین که انقدر بهشون غبطه میخورم که از عبارت ″بهشون حسودیم میشه″ استفاده کنم

 

17- کاری که بیشتر مردم انجام دادن اما من نه.

من یه جورایی آدم عجیب و آن نرمالیم پس خیلی از چیزایی که بقیه بهشون جذب میشن خوشم نمیاد... خیلی اوقات توانایی انجام دادنشونم ندارم

پس درواقع چیزایی که میخوام توی این لیست بذارم انقدر زیادن که ترجیح میدم ولش کنم...

 

18- اگر در زمان و مکان دیگه ای، مثلا دوران باستان یا غرب وحشی یا قطب شمال بودم...

سوال مبهمیه🚶

فقط میتونم بگم احتمالا از پس خودم برنمیومدم و کشته میشدم. و میدونید واضح ترین تصورم از خودم چیه؟ اینکه توی قرون وسطی به خاطر گوشه گیر بودن، کم حرف بودن و حرف زدن با خودم به جرم جادوگری اعدام شم:))

 

19- نظرم درباره ی جریان های سیاسی و اجتماعی داغ امروزی.

اینکه من باید ازشون فاصله بگیرم

 

+ یه جورایی یه مراسم ده روزه داشتیم. که هرروز صبح برگزار میشد و هرشبم مراسم خونه ی مادربزرگم بود پس میتونم یه بهانه برای جواب ندادن به کامنتا داشته باشم. ولی هنوز توروخدا یکیتون بیاید دعوام کنید یکم به خودم بیام😂

 

20- وقتی خسته میشم.

نمیدونم. من همیشه خستم

 

21- میدونم که دارم چکار میکنم؟

مطمئن نیستم

برنامه های بلندمدت زیادی دارم که دارم آروم آروم بهشون عمل میکنم. حقیقتا با انتخاب کردن رشته ای که ازش بدم میومد اولین قدمو برای اولین هدف بلند مدت سختم برداشتم

ولی کوتاه مدت؟ حس میکنم هیچی نمیدونم. به شدت درمورد همه چیز گیجم. شاید کارایی هستن که دارم آروم آروم براشون تلاش میکنم ولی درکل، نه

 

22- چهار ویژگی عجیبم.

علاقم یه انیمیشنا؟

سناریو چیدن بیست و چهار ساعتم و حرف زدن با کاراکترای داستانای خودم

سلیقه ی خوراکی بچگونم

ساعتای مستی بی دلیلم

 

23- نظری که دارم و اکثرا باهاش مخالفن.

متاسفانه از این نظرا خیلی زیاد دارم:/

نمیدونم خب. مثلا همه عاشق اویکاوان ولی من ازش متنفرم. کلی کاراکتر دیگه اینجوری هستن مث دارای و آتسوشی و ...

یا مثلا کاپلای کیپاپی که خیلیا طرفدارشونن و من معتقدم کسایی که دارن با هم شیپ میشن حتی به عنوان دوستم به اندازه ی کافی صمیمی نیستن:/

نمیدونم. کلی از این چیزا دارم...

 

24- اولین برداشت دیگران از من چیه؟

حقیقتا ایده ای ندارم

فقط میدونم همکلاسیام همشون فکر میکردن خیلی بچه مثبتم و چون به شدت کم حرفم تا اواخر سال نهم نفهمیدن مثل خودشونم

 

25- دوست دارم جای دیگه ای زندگی کنم؟

هم آره هم نه

شاید یکم عجیب باشه ولی من اتاقمو خیلی دوست دارم. با تختم و عروسکای روش یه انجمن تخت داریم که نصف بیشتر وقتو پیش همیم و همه ی کارای همو نگاه میکنیم (شاید هیچکدوممون واقعی نیستیم) و بهشون وابستم. و خانوادمم همینطور. خوشحال میشم اگه بتونم یه مدتیو بدون اونا زندگی کنم ولی اینو میدونم که اگه اونا نباشن از پس خودم برنمیام. به خاطر همین خیلی مطمئن نیستم.

 

26- با بدنم چقدر راحتم؟

ایده ای ندارم. شاید اصلا باهاش راحت نباشم. بهش عادت دارم ولی خیلی ازش خوشم نمیاد

 

27- چیزی که الان نگرانشم.

مدرسه ای که دارم میرم. بدون حتی یه نفر که بشناسمش. بدون حتی یه درس تخصصی که ازش خوشم بیاد

 

28- خانواده ام.

سوالاش خیلی مبهمن:′|

حقیقتا نمیدونم دقیقا چی باید درمورد خانوادم بگم....

​​​​​​

29- امروز چی پوشیدم، چرا؟

یه تیشرت لانگ خاکستری با طرح گربه روش که بالاش نوشته ناپدید/نامرئی شدن از استعدادای گربه ی منه و یه شلوار خاکستری که تنها شلوار جیب دار غیر آویزونمه. احتمالا چون هیچ لباس دیگه ای نداشتم که بپوشم

 

30- امیدوارم آینده اینجوری باشه...

من، احساس شادی، چندتا دوست، آرزوهای برآورده شده

 

31- بهترین جمله ای که برای خداحافظی شنیدم.

خداحافظ.

(ببخشید که انقدر جمله ی خداحافظی نشنیدم که بخوام بهترینشو بگم++...)

 

پ.ن: قرار بود امروز قسمت یوکیو بذارم، ولی از رفتار بیرونیش اندازه ی کافی ننوشتم. خیلی قشنگه نمیتونم بیخیال شم. باید مطمئن شم یه قسمتی که در شأنش باشه رو میذارم:′)

پ.ن²: اگه من یه چالش سی روزه بذارم هم کسی شرکت میکنه؟ یه مدتیه یه سری سوال پیدا کردم میخوام ببینم میتونم بذارمش یا نه″-″

پ.ن³: روز اولی که این چالشو شروع کردم قسمت بارلاسو گذاشتم. توقع داشتم تا الان همرو پست کرده باشم😭😂