شاید عجیب باشه، ولی وقتی دقیق فکر میکنم حتی یادم نمیاد سال ۱۴۰۱ کی و کجا شروع شد... چجوری شروع شد و کدوم روزا توش جا شدن

یادمه که تولد امسالم چی شد و چکار کردم ولی یادم نیست شروع سال کجا بودم و به چیا فکر میکردم

شاید به خاطر اینه که تولد هرسالم با سال قبل فرق میکنه ولی عید هرسال یه کار مشخصو تکرار میکنیم...

ولی هنوزم، عید سال ۱۴۰۰ روز تکرار نشدنی ای برام بود

پس چطور سال ۱۴۰۱ و یادم نمیاد؟...

 

نمیدونم باید به چه ترتیبی بنویسم پس هر لبخند بزرگ و به یاد موندنی که زدم و اول اومد توی ذهنمو مینویسم

 

- دوباره دیدن خانم نارنجی توی کتاب فروشی مورد علاقم.

- وقتی مامانم به خانم نارنجی گفت آنشرلی...

- ویس خانم ویوی و اینکه گفت دلش برامون تنگ شده و ما رو توی خوابگاه تصور میکنه...

- اینفینیتی شو و هر اتفاق کوچیک و بزرگی که توش افتاد.

- هردفعه که سنپای یدفعه ظاهر شد و چند کلمه باهام حرف زد.

- ظهور آکامهXD

- بیکی... خریدنش، غذا خوردن کیوتش، پرواز کردنش... و اینکه هرجا میبردنش یدفعه پر میزد که بشینه روی شونه ی من:′)

- ایران. (اسم پتوسمه)

- گرفتن بهترین هدیه ی زندگیم.

- واکنش مامانم به هدیه ی روز مادرش.

- بغلای محکم دخترخالم وقتی تازه منو میدید...

- آهنگ خوندن بچه ها توی حیاط وقتی همه دایره ای دور هم نشسته بودن.

- سنپایای مدرسم که هروقت میبینمشون لبخند میزنم.

 

بیشتر چیزایی که نوشتم توی چند ماه اخیر اتفاق افتادن چون وقتی بیشتر از اینا میرم عقب اصلا نمیتونم مطمئن باشم که اتفاقایی که افتادن برای کین...

گذر زمان توی مغزم اصلا معنی نداره:))

 

+ احتمالا باید این پستو زودتر میذاشتم ولی خب... من همیشه دیر میکنم:/

 

ماه عزیزم، سلام. زندگی امروز داره یه قدم به سمت جلو برمیداره و تو داری ازمون بیشتر فاصله میگیری. باور دارم که تو واقعا منو میفهمی. الان که اینجا نشستم روی بازوم پر از جای زخمه، صدای دعوا از خونه ی همسایه میاد، دوستم داره چنلشو میبنده و صدای جیرجیرک اضطراب آور تر از همیشست. شاید امروز بهترین روز برای شروع یه سال جدید نباشه. تو پشت ابری و من مجبورم به جای حرف زدن باهات، برات نامه بنویسم. من از خودم متنفرم و صداها دارن عصبیم میکنن. چیز عجیبی نیست که با یه حال بد متن بنویسم، اما هیچوقت به منتشر کردنش فکر نمیکردم. ماه عزیزم، تو یکی از دوست داشتنی ترین چیزهایی بودی که توی یک سال گذشته دیدم و کشف کردم. یادم نیست قبل از این سال هم باهات صحبت کرده باشم. نمیدونم اولین بار کی بود که توی حیاط نشستم و فهمیدم دیگه نمیتونم حرف نزنم، پس به اولین و قشنگ ترین چهره ی رو به روم نگاه کردم و شروع کردم به حرف زدن. امروز برام روز خوبی نبود، اما در مقایسه با روزای قبل بد هم نبود. باید کشیدن ناخنام روی پوستم با شدتی که زخمش میکنه رو یه چیز روزمره حساب کنم و بدون توجه به لکه ی قرمز روی شونم بگم که امروز آروم بودم. خیلی به اینکه شروع شدن یه سال جدید چه معنی ای برام داره فکر کردم. راستش، تصمیم گرفتم که امسالو با این تصور که قراره سال شادی باشه شروع کنم. شاید اگه فکر کنم فردا قراره خوشحال باشم واقعا با خوشحالی از خواب بیدار شم. شاید اگه به جای غم شادیو زیربنای همه ی احساساتم بدونم واقعا بتونم از همه چیز لذت ببرم. این چیزا یه جورایی غیرواقعی به نظر میرسن، اما به عید ۱۴۰۰ فکر میکنم و سعی میکنم مثبت بین باشن. سعی میکنم آدمای توی مدرسه رو نادیده بگیرم و به «کوری؟» فکر نکنم. باید تلاش کنم پشت گردنم رو لک نندازم اما تا وقتی که به خودم ثابت میشه که این کارو برای جلب توجه انجام نمیدم اهمیت نمیدم. به ناراحتیای اینفینیتی شو فکر میکنم و تلاش میکنم لبخند بزنم. امسال کتابای خیلی بیشتری از پارسال دارم. امسال تجربه ی بیشتر از پارسال دارم. امسال قراره تصمیمات بیشتر و مهم تری از پارسال بگیرم. امسال... قراره تمام تلاشمو بکنم. حتی اگه مطمئنم که موفق نمیشم. میدونی...

امسال احتمالا قراره زخمای بیشتری روی بدنم ایجاد کنم و احتمالا قراره از خودم متنفر شم. نمیخوام فکر کنم که افسرده تر از قبل میشم و بیشتر با خودم دعوا میکنم چون نمیخوام اینطور شه. چون امسال به اندازه ی همیشه خودمو تحت فشار قرار دادم. اما نمیخوام همچین سالیو تکرار کنم. فقط میخوام امیدوار باشم که سال جدیدی که داره میاد تا جای ممکن با سالی که داره میگذره متفاوت باشه. میخوام امیدوار باشم که روز تولدم بهم خوش میگذره و اینفینیتی شو حتی بهتر از قبل تکرار میشه. دوباره برف میباره و اندفعه آئوی درونم میخوابه. چون آئو واقعیتیه که نباید نادیده گرفته بشه اما نباید با سورا جایگزین بشه. چون آئو چیزیه که نباید انکار بشه اما نباید مورد توجه قرار بگیره. چون من آئو هستم اما آئو حتما نباید این موجود افسرده و تاریک باشه. آئو میتونه ورژن واقع بینانه تر سورا باشه. امیدوارم که توی سال آینده اینطور باشه.

خلاصه اینکه امسال داره شروع میشه. حقیقتا ترسناکه ولی امیدوارم بهتر پیش بره. اینکه داری ازمون فاصله میگیری برام دردناکه اما دارم تلاش میکنم باهاش کنار بیام. از اولشم تو نزدیکم نبودی اما ترجیح میدادم نزدیک تر شی تا یه روز باهامون برخورد کنی. پایان خیلی قشنگی میشد. فکر کن با در آغوش گرفتن بهترین دوستت بمیری... امیدوارم توی سال جدید مسیرتو به سمتمون عوض کنی. هرچند که میدونم غیرممکنه. امیدوارم توی سال جدید شنونده ی حرفای قشنگ تری باشی. امیدوارم توی سال جدید به همین شکل غمگین و زیبا توی پوستَت بمونی و از دور بهمون نگاه کنی و امیدوارم خوشحال باشی.

سال نو مبارک.

 

+ ماه رمضون نزدیکه. بقیه اینو نمیفهمن ولی برای من این یعنی شادترین ماه سال داره میاد

+ تولدم شد بهم تبریک بگید ذوق کنم. هرچند حس میکنیم همین دو ماه پیش پست تولد گذاشتم

+ هدف سال جدید، ۲۷ بهمن بعدی....