۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

cute sneeze

بهت گفتم هرکاری میکنم؛

آخرش دوطرفه بود دیگه.

تاحالا حداقل ده بار تیکه های مورد علاقمو از این سینمایی دیدم، و الان بعد سه روز تازه منظورشو از این حرف فهمیدم...

*به لطف مترجم*

توی کل این انیمه تنها چیزی که به در آوردن اشکم نزدیک شد این دیالوگ بود و گریه ی بعدش:))

پ.ن: واقعا دلم میخواست یه پست برای گیون بنویسم...

پ.ن²: دوباره دارم احساس اعتماد به نفسمو از دست میدمㅠㅠ جدیدا وقتی میخوام پست بذارم زیادی چرت و پرت مینویسم...

  • ۱۵
    • ‌ ‌ ‌•𝓂𝒶𝓃𝒶𝓂𝓎• ‌ ‌ ‌
    • چهارشنبه ۲۵ فروردين ۰۰

    Dream

    طولانی ترین و عجیب ترین و واضح ترین خوابایی که تاحالا دیدید و با جزئیات برام تعریف کنید^^

     

    + سرسری نگیریدا جدی میگم:) قضیه مهمه

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • ‌ ‌ ‌•𝓂𝒶𝓃𝒶𝓂𝓎• ‌ ‌ ‌
    • شنبه ۲۱ فروردين ۰۰

    HBD three years old Manamy

    هاگرید، در را باز میکند و آرام و با احتیاط، درحالی که جیب های جادوییش پر از کیک و شکلات و نودل هستند، وارد اتاق کوچک طلایی رنگ میشود. واقعیتش، آنقدر ها هم به هاگرید شباهت ندارد. موهای نسبتا بلند قهوه رنگ دارد و قدش کوتاه است. چشمانش سبز/آبی روشن و درخشان هستند و روی صورتش مویی ندارد. لبخند میزند. چهره اش دخترانه است، نه مانند هاگرید خشن.

    دامن یک تکه ی آبی روشن و کوتاهی به تن دارد و روی آن کت مشکی و بسیار بزرگی پوشیده. کت، جیب های بزرگی دارد و اندازه ی خودش آنقدر بزرگ است که انگار آن را از غولی قرض گرفته باشد. نزدیک است لبه اش به زمین برسد. و دامن هم آنقدر روشن است که به سفیدی میزند.

    وقتی بی صدا کتش را در می آورد و آن را روی چوب لباسی کوتاه کنار تخت آویزان میکند، اول چوب لباسی قدری به طرفی که کت آویزان شده خم میشود و لبه های کت سیاه رنگ روی فرش گل دار کرم کشیده میشوند. بعد چوب لباسی کوچک و نا استوار بیشتر خم میشود و شکل غیرطبیعی پیدا میکند، و ناگهان با صدای بلندی روی زمین می افتد.

    وقتی چوب لباسی زمین می افتد، دختر متعجب که روی تخت بنفش و صورتی قلب دار اتاقش نشسته، چهره ی دختر غریبه ی جلوی در را میبیند. حالا که کت را در آورده سوییشرت نارنجی و قهوه ای تیره و گشادی به تن دارد که از مچ دستش جلوتر آمده و کمی از دستش را میپوشاند. دختر غریبه لبخند دستپاچه ای میزند و انگشتش را جلوی بینی و لبانش میگذارد.

    _ هششش!

    بعد دوباره سمت در قهوه ای رنگ میچرخد. از در مانتوهای بلند و کوتاه آبی و صورتی و شلوارلی های بلند تیره و روشن آویزان است و یک بارانی قرمز پف دار بزرگ که روی بیشتر لباس ها را پوشانده بالاتر از همه خودنمایی میکند. از کلاهش پشم های طلایی بیرون زده.

    دخترک دستگیره ی در را فشار میدهد و جاکلیدی نرم و صورتی رنگ خرگوشی روی جای کلید در را میبینید. جاکلیدی بچه ی کوچکی است که انگار لباس یک خرگوش یا گربه ی صورتی رنگ را پوشیده باشد، و از تعداد زیادی کلید یک شکل آویزان است که یکی از آن ها در جای کلید پایین دستگیره فرو رفته. دلش میخواهد آن را دست بگیرد و با لباس صورتی کمرنگش بازی کند، اما این کار را نمیکند. با خود میگوید بعدا از دختر روی تخت اجازه میگیرد، و بعد در را آرام و بدون صدا میبندد. بستن در سخت است و دختر غریبه مدتهاست این را میداند، پس محتاط تر برای بستن در تلاش میکند. 

    دوباره به سمت دختر میچرخد. لبخند کوتاه و بی صدایی به او میزند و با چشمانش به پنجره اشاره میکند. دخترِ روی تخت بلند میشود و آرام پنجره ی کشویی سفید رنگ را میکشد. قفل آن را آرام در جایش فرو میبرد و پرده ی دو لایه ی سفید و صورتی گل دارش را میکشد. دوباره روی تخت مینشیند و با نگاه منتظر و پرسشگرش به صورت دختر غریبه نگاه میکند تا کنارش روی تخت بنشیند.

    دخترِ روی تخت نسبت به دختر غریبه قد بلند تری دارد. با اینکه دلش میخواهد کوتاه تر باشد. موهای کوتاه و نامرتبش به رنگ مشکی هستند و او یک طرفشان را پشت گوشش داده. طرف دیگر را معمولا جلوی چشمش میریزد،  اما حالا هدفون شکسته ای روی سرش گذاشته و آن یک طرف را هم پشت هدفون مشکی داده. چشم هایش قهوه ای تیره هستند و از دور مشکی به نظر میرسند.

    دختر غریبه لبخند دندان نما و پرشوری میزند و زمزمه وار شروع به حرف زدن میکند.

    _ میدونی امروز چه روزیه دیگه؟

    و آرام جلو میرود. پایش را از روی چوب لباسی عبور میدهد و آرام گوشه ی تختِ کنار دیوار، کنار دختر روی تخت مینشیند.

    ناگهان چشمان دختر برقی میزند و رنگ عجیبی به خود میگیرد. دختر لبخند بزرگی میزند و با صدای بلند جواب میدهد.

    _ مگه میشه ندونم!

    دختر دیگر آرام میخندد. صدایش آشناست، انگار که دخترِ روی تخت بارها آن را شنیده باشد. اما مطمئن است اولین بارش است که آن صدا را میشنود. و میداند دلیلش چیست.

    دختر دیگر، دیگر غریبه نیست. دخترِ آشناست. دخترِ دوم است.

    _ میدونستم!

    _ میدونستم.

    دختر دوم میگوید و دختر اول آرام تکرار میکند.

    _ دلم برات تنگ شده بود.

    _ اما تو که منو ندیده بودی!

    دختر دوم کمی پرشور تر است. آرام خم میشود و دستش را داخل جیب کت بزرگ و مشکی رنگش میکند. دستش تا ساعد درون جیب گم میشود و او دستش را دنبال چیزی حرکت میدهد.

    _ میدونم، ولی دلم برات تنگ شده بود.

    _ میدونم.

    _ میدونم که میدونی.

    _ میدونستم که اینو میدونی.

    _ منم میدونستم.

    _ جفتمون میدونستیم!

    _ میدونستییییم!!

    دختر اول با صدای شاد و پرشوری بلند میگوید و دست ها و پاهایش را در هوا تکان میدهد. بعد هردو آرام میخندند.

    دختر دوم کیک شکلاتی کوچکی را با یک شمع کوچک طلایی رنگ که عدد 3 را نشان میدهد از جیب بزرگ و جادویی کتش در می آورد.

    _ سینگل چوکها هانمیدا!

    زمزمه وار برای دختر اول میخواند.

    _ باید ژاپنی بخونی!

    _ نه، چون تولد هیوکه. کره ای میخونم.

    _ تولد منه!

    _ تولد ماست!

    _ تولد سه تامونه.

    با هر جمله ای که میگویند حرف یکدیگر را کامل میکنند. شمع روی کیک خاموش است، اما هردو آن را فوت میکنند. بعد به هم نگاه میکنند. طوری که انگار چیز مهمی را فراموش کرده اند.

    _ اگه دود بزنه بقیه میفهمن.

    دختر دوم متفکرانه میگوید. دختر اول با بیخیالی جواب میدهد.

    _ آره بابا، اینو که میدونم! فکر کنم...

    لحظه ای به فکر فرو میرود و ناگهان از جا میپرد.

    _ اشکال نداره اگه روشنش کنیم... باید آتیشو فوت کنیم... تو قبل فوت کردن آرزو کردی؟

    _ نه! همیشه یادم میره.

    _ منم همینطور. بیا اندفعه بلند آرزو کنیم. چون یکی هستیم اشکالی نداره اگه آرزوی همو بشنویم.

    دختر دوم سرش را به نشانه ی موافقت تکان میدهد و از جیب کت سیاهش بسته ی کبریتی بیرون می آورد. یک چوب کبریت از بسته در می آورد و آن را آرام آتش میزند. شمع طلایی را روشن میکند و بسته ی کبریت را کنار میگذارد.

    ناگهان استرس میگیرد. چه آرزویی باید بکند؟ آرزوهای زیادی دارد، اما کدامشان آنقدر بزرگ است که امروز انتخابش کند؟

    دختر اول هم مضطرب میشود و هر دو چند دقیقه ای با اضطراب به هم خیره میشوند. هیچکدام نمیدانند کدام آرزویشان آنقدر بزرگ است که امروز انتخابش کنند. این انتخاب از آنچه فکر میکردند سخت تر است.

    هردو چند دقیقه ای در فکر فرو میروند، و ناگهان هردو به طرف کیک شکلاتی و شعمی که آرام آرام آب و کوچک میشود برمیگردند.

    _ آرزو میکنم دوباره ببینمش، و طلامو پیدا کنم و بتونم دوباره باهاش حرف بزنم!

    _ آرزو میکنم دوباره بتونم بیام دیدنش، و اونو پیدا کنم و بتونم دوباره باهاش حرف بزنم!

    و بعد هردو محکم نفس هایشان را از دهان بیرون میدهند و شمع تولد سه سالگیشان خاموش میشود.

    امروز تولدمهD: !

    و تولد ایشون...

    احتمالا ایشونو نشناسید... خب میدونید؟ ایشون بزرگترین کراش منهD:

    فکر کردید وقتی گفتم تازه دارم سه ساله میشم الکی گفتم؟ اینم متنش! حتی شمعم هم عدد سه بود*-*

    وسط نوشتن متن از صفحه رفت بیرون و نصفش پاک شد... اولین بار بود داشتم کل متنی که پست میکنمو اینجا مینوشتم و حقیقتا تجربه ی افتضاحی بود:/ مشپسمسد

    واقعا نمیدونستم، و نمیدونم برای روز تولدم چی باید بگم یا چی باید بنویسم... احساس میکنم یه هفته ی کامل برای منه و باید هرچقدر که میتونم خوش بگذرونم. اما دوباره امروز احساس میکنم واقعا روزم شباهتی به روز تولد نداشت. باید بیشتر خاص و شبیه یه روز تولد میبود، نه؟

    دلم میخواست اینطور باشه

    میخواستم یه چیز جدید گیر بیارم یا یه چیز جدیدو تجربه کنم که خیلی جدیده

    نه مثل خوندن یه کتاب جدید یا نگاه کردن یه انیمه ی جدید. یه چیز جدید تر، مثل زنگ زدن به دوست مجازیم که تاحالا فقط یه فیلم ازش دیدم و خودم حتی یه ویسم براش نفرستادم یا گرفتن یه حیوون خونگی که دوست دارم اما تاحالا نداشتم... (غرممکن ترین چیزها :|...)

    یه چیز جدید میخوام! یا حداقل میخواستم یکی دوتا از دوستام بهم تبریک بگن ولی اصلا اونجوری که فکر میکردم نشد=-=...

    ولی حقیقتا امروز از تولد پارسالم خیلی بهتر بود:))

    پارسال چون تازه کرونا اومده بود هیچکار نکردیم... حتی کیکم درست نکردیم تو خونه

    بیشتر روزو به خاطر همین چیزا داشتم گریه میکردم و اون روز واقعا بدترین روز تولدم بود

    و هردفعه به این خاطره فکر میکنم یاد اون روزی میفتم که برای تولدم رفتیم کتاب فروشی و نزدیک ده تا کتاب با یه جغد آبی سفالی گرفتیم:′)) با اینکه پول بیشترشو خودم دادم و همه ی هدیه هام از اعضای خانوادم چهار تا کتاب به انتخاب خودم بود که اونا پولشو دادن...

    خیلی خوب بود اون سال:′) شاید بهترین تولدم بود...

    ولی دقیقا سال بعدش:/...

    و امسالم ملقب میشه به عجیب ترین سال تولدم:|~

    *سالی که سه روز قبل روز تولدم جشن گرفتم و توی روزش هم یه کیک درست کردم و کل روز جوری رفتار کردم انگار خوشبخت ترین آدم زمینم اما تهش عادی شدXD =|*

    حقیقتا خیلی دلم میخواست خودمو نگه دارم و چهار روز دیگه همزمان برای تولد خودم و اکامه پست بذارم، اما وقتی فهمیدم تولدم با هیوک تو یه روزه بیشتر ذوق کردم و از این به بعد انقدر به روز تولدم حساسم که هرکی نقشه بکشه یه روز دیگه برای تولدم جشن بگیره به قتل میرسه*-*🔪

    (من هر یه بار که اسمشو میگم باید یکی از عکساشو لینک کنمXD)

    و اینکه... ممنون که تا اینجا خوندید;-;

    پ.ن: خداوکیلی حال ندارم برم چرت و پرتامو از اول بخونم غلطارو به بزرگی خودتون ببخشید😂

    پ.ن²: امروز:

    من: *با لحن ذوق زده و مظلوم* مامان...

    مامانم: هوم؟

    من: امروز تولد اونیه که تولدش با من تو یه روزه...

    مامانم:

    مامانم:

    مامانم تا ابد:

    پ.ن³: یه هفتس مغز مامانمو سوراخ کردم انقدر گفتم تولدم با هیوک یه روز شدهXD

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • ‌ ‌ ‌•𝓂𝒶𝓃𝒶𝓂𝓎• ‌ ‌ ‌
    • يكشنبه ۱۵ فروردين ۰۰

    Sakura challenge

    1. اولین انیمه ای که دیدین چی بود؟

    اگه اشتباه نکنم، اولین انیمه ای که وقتی میخواستم اوتاکو شم دیدمش انیمه ی وقتی مارنی آنجا بوده!

    با دوبله دیدمش و راستش روندی که شروع کردم به دیدن انیمه زبان اصلی با زیرنویس خیلی عجیبه. آکامه میدونه′-′

     

    2. اولین کراش انیمه ایتون؟

    زوکو؟ مطمئنم بدون گفتن اسم انیمشم همتون میشناسیدش

     

    3. انیمه ای هست که دوسش داشته باشید اما امتیاز پایینی داشته باشه؟

    از امتیاز انیمه ها خبر ندارم ولی مطمئنا اون انیمه هایی که بیشتر از بقیه مورد علاقه ی منن امتیازشون از بقیه پایین تره:|~...

    کلا از ژانرایی که بقیه ی اوتاکوها کمتر استقبال میکنن بیشتر خوشم میاد

     

    4. تصمیم دارین امسال چه انیمه هایی رو ببینین؟

    یه چند تا انیمه هست که از اسم و کاورش اسکرین گرفتم و میخوام ببینم ولی حقیقتا چیزی نمیدونم

     

    5. آزاردهنده ترین شخصیت انیمه ای که میشناسید کیه؟

    اویکاوا. اویکاوا.

     

    6. انیمه ی مورد علاقتون؟

    اگه بگم هایکیو باورتون میشه؟

    قبلنا انیمه ی مورد علاقم سگ های ولگرد بانگو بود ولی الان نه... ولی راستش از اسم اون و اتک ان تایتانم نمیتونم بگذرم:))

    همینطور گابریل نزول کرده. لعنتی هر چند بارم ببینمش بازم مثل قبل جذابه!!

     

    7. انیمه ای که هیچوقت نمیخواید ببینید؟

    نظری ندارم

     

    8. یه انیمه که شدیدا با احساساتتون بازی کرد؟

    نسیمی از فردا

    گلی که آن روز دیدیم

    تورادورا

    اتک ان تایتان

    هرکدوم تو زمان خودشون و به شکل متفاوتی اشکمو در آوردن. البته تو گریه کردن خیلی ضعیفم و کلا خیلی خیلی کم گریه میکنم، ولی سر اتک واقعا همش بدون هیچ دلیل خاصی گریه میکردم

    البته شرایط فصل چهارم خیلی فرق میکنه-__-

    + من اصلا با انیمه های عاشقانه خوب نیستم ولی پیچیدگیشون معمولا بیشتر از بقیه ی ژانرا اشکمو درمیاره:′|

     

    9. شخصیت انیمه ای زن مورد علاقتون؟

    چرا به ساشا و هانجی و آنی خیانت کنم و بگم اوتو آی از انیمه ی wonder egg priority؟ اصلا چرا به جای این به همه ی اونا خیانت نکنم و بگم میونا از انیمه ی نسیمی از فردا چون اولین شخصیت خیلی مورد علاقه ی دخترم بود؟

    #چگونه_به_سوالات_جواب_بدهیم_بدون_جواب_دادن

     

    10. شخصیت انیمه ای مرد مورد علاقتون؟

    چی؟ ازم میخواید به همه ی کراشای انیمه ایم خیانت کنم و فقط اسم یکیشونو بگم؟؟ یکی؟؟

    یه سر به لیست اسم شصیتای هایکیو بندازید و جوابتونو بگیرید چون همشون جوابنD:

    جواب ناکاهارا چویای لعنتیه._.

     

    11. غم انگیز ترین صحنه ی مرگ براتون توی کدوم انیمه بود؟

    قطعا انیمه ی اتک ان تایتان، و قطعا صحنه ی مرگ ساشا، مامان ارن و یه نفر دیگه که...

    + مامان ارنم باید رنگی کنم؟XD

     

    12. کدوم انیمه بهترین صحنه های مبارزه ای رو داره؟

    اتک^-^

     

    13. یه نقل قول از انیمه ی مورد علاقتون بگین؟

    ″این که یه سلاح خیلی خوبه دلیل نمیشه استفاده ازش همیشه جواب بده.″

    حقیقتا یادم نیست کجا گفتنش که برم ببینم جمله رو درست نوشتم یا نه، ولی تاکه سنسی تو هایکیو گفتش

    شرط میبندم هیچکدومتون یادتون نبود این جمله روD:

     

    14. کدوم انیمه بهترین موسیقی رو داشت؟

    نمیتونم اسم یه انیمه رو بگم چون همیشه یا اوپنینگو داشت داشتم یا اندینگو و از یکیش اصلا خوشم نمیومد

    ولی اوپنینگ و اندینگای هایکیو رو بیشتر از همه گوش میکنم

    و حقیقتا دلم واسه اوپنینگ و اندینگ انیمه ی گابریل نزول کرده قنج میرهD':

    اون متن کیوت و نوع خوندن همگانیشون... وقتی ساتانیا هیچکدوم از لایناشو تو اوپنینگ شبیه متن یه آهنگ نمیخوند... یکیدسنصوص

     

    15. دوست دارین با کدوم شخصیت انیمه ای برید خرید؟

    ساشا! قطعا ساشا! بریم باهم غذا بخریم کسپسمسسپ*--*

    حس میکنم حق مطلب ادا نمیشه اگه اینجوری ننویسم...

    ساشا!!!

     

    16. شخصیتی هست که دوست داشته باشی بکشیش؟

    اویکاوا... اویـ  ـکا  وا

    هیچکس درک نمیکنه من چقدر از اویکاوا بدم میاد:))))

    یکی دو نفر دیگه هم تو ذهنم بودن ولی به لطف اویکاوا اسمشونو یادم رفت^-^

     

    17. انیمه ای هست که هنوز نیومده و خیلی منتظرشین؟

    ناح

     

    18. شخصیتی هست که دوست داشته باشید بیاریدش خونتون؟

    ساشا :[

    اوتو آی :[

    نیکو... نیکیوی لعنتی کیوت از انیمه ی کیزونائور!!

    نیکومو بدید من برم فقط... *اشک ریختن*

    هیچوقت فکر کرده بودید کسی پیدا شه تا این حد از اویکاوا بدش بیاد؟ قطعا نهD:

    حقیقتا عاشق انیمه ی تخم مرغ عجایب شدم*-*

    تا قبل ازنکه ببینم قسمت یازدهش رو دیروز گذاشتن فکر میکردم خیلی وقته کامل اومده... اصلا فکر نمیکردم درحال پخش باشه′-′

    خیلی سافت و خوبه~

     

    آنو... میشه منم کسیو دعوت کنم؟ زیاد با کسی اینجا صمیمی نیستم و بیشتریا رو سازنده ی چالش دعوت کرده، اما میخواستم به طور ویژه دعوت کنم از آکامه:″)

    میخوام جواباتو بدونم*-*!

     

    پ.ن: اگه وقت داشتی و خواستی و تونستی هم نداریم، باید جواب بدی! >=|  همینه که هست..!

    پ.ن²: وقتی به طور ویژه دعوت میکنم یعنی اصلا قرار نبود کسیو دعوت کنم ولی اسم اون اومد تو ذهنم و باید حتما جواباشو بدونم′-′...

    پ.ن³: وجهه ی اوتاکوی درونم داره بیدار میشهT^T...

    پ.ن⁴: مشکلم با عنوان فارسی هیچوقت حل نمیشه. مطمئن باشید:′)

  • ۱۲
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • ‌ ‌ ‌•𝓂𝒶𝓃𝒶𝓂𝓎• ‌ ‌ ‌
    • يكشنبه ۸ فروردين ۰۰
    Welcome to the purple cafe