برنامم این بود که تا وقتی کسی مستقیما ازم برای یه چالش دعوت نکرده تو هیچ چالشی شرکت نکنم (زیاد فرقی با هیچوقت تو یه چالش شرکت نکردن نمیکنه=|) اما این چالش خیلی خوبه! نتونستم جلوی خودمو بگیرم*-*!
چالش از اینجا شروع شد و منم اولین بار همونجا دیدمش^-^
+ امیدوارم چالش گذاشتن یه کمکی به راحت بودنم تو بیان بکته چون بدون اینکه هیچ دلیل خاصی داشته باشم اینجا احساس نا راحتی و خشکی دارمTT
هرچند این حسو تو میهنم داشتم و کاریش نمیشه کرد ولی دلم میخواد راحت تر باشم~ از اینکه همیشه و همه جا بدون اینکه حرف خاصی زده باشم یا کار اشتباهی کرده باشم احساس خجالت و دور افتادگی دارم خیلی بدم میاد. چی بهش میگن؟...
نمیدونم چرا هرجا میرم احساس میکنم به اونجا تعلق ندارم و نباید اون حرفایی که ته دلم میخواستم بزنم رو بگم، یا هرچیزی میخوام بگم و هرکاری که میخوام انجام بدم احساس میکنم یه اشتباه بزرگ و ضایع توش هست درحالی که نیست
همیشه فکر میکنم اطلاعاتم خیلی ناکامله و هیچ کدوم از جمله های توی مغزم که درمورد آدمای دیگه و اطلاعات بیرونه درست و کامل نیست
هرچند تقریبا درمان شدم ولی هنوز حتی توی اون فضاهایی که به خاطر اینکه توشون خودمم خیلی دوسشون دارم هم انقدر احساس راحتی نمیکنم که واقعا خودم باشم#-# *آه کشیدن*
+ این مرض فقط مرض منه که کلی وقت میذارم روی نوشتن یه نوشته و بعدش وقتی هنوز حتی یه بارم خودم از اول نخوندمش که ببینم خوب نوشتم یا بد میزنم پاکش میکنم؟ اونوقت کلی مدت به خاطر گم کردن چند تا از نوشته های قدیمیم که الان حتی دلم نمیخواد نگاهشونم کنم ناراحت و افسرده بودم:′|
+ خیلی دارم سعی میکنم پروژمو انجام بدم ولی این چند روز که بیشتر درگیر انیمه دیدن شدم هیچ جوره نمیتونم خودمو مجبور کنم بشینم داستان بنویسم... تصمیم گرفتم یکم به خوردم استراحت بدم ولی هم باید پروژمو تا آخر ماه (فقط آخر ماه؟ آخر سال... آخر قرن حتیD:) تموم کنم و کلی روز جا انداختم... همینجوری پیش بره تا همون آخر ماه (یا آخر قرن) هم نمیتونم برم سمت پروژه:′)
+ از سال 1396 که فهمیدم چه سالیه و فهمیدم چهار سال دیگه میرسیم به یه عدد رند خیلی باحال منتظر الان بودم. چهار سال به نظرم انقدر دور میرسید که حتی فکر میکردم اصلا امروزو نمیبینم، اما خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم گذشت:)) فکر کنم جزو اولین دفعاتی باشه که به یکی از چیزایی که خیلی منتظرشون بودم میرسم. اینو حتما تو دفتر نامه هام مینویسم که دفعه های بعدی بازم نگم دفعه های اوله*-*
(حالا که فکر میکنم به برگشت شیومین از سربازی که کلی منتظرش بودم رسیدم. به قسمت جدید نویینگ برادر با سوجو رسیدم. به کامبک دی اند ای و کامبک چند روز پیش سوجو. به آلبوم بکهیون و قسمت آخر فصل چهار هایکیو. به تموم کردن سه فصل اول هایکیو با داداشم. به همه ی تولدام که منتظرشون بودم. به جشن تکلیف خودم و داداشم و خریدن اسکیت و یاد گرفتنش. به باز شدن وبلاگم و فصل چهارم اتک. به تولد اون دوستم که چند روز بعد تولدش باهاش دوست شده بودم و فکر میکردم تولد بعدیش انقدر دوره که هیچوقت نمیتونم بهش تبریک بگم. به راهنمایی حتی... به اون کتونیا که دوسشون داشتم و اون گلایی که با منگنه درست کردم و کلی چیز باحال دیگه. نه، اصلا جزو دفعات اول نیست′-′)